رهبری تنها و مهمترین عامل در موفقیت یا شکست یک شرکت یا تجارت و یکی از وظایف یک مدیر است. اگرچه رهبر و مدیر در ظاهر خصوصیات مشترکی با هم دارند اما تفاوتهایشان آنها را از هم متمایز میکند.
رهبران معمولا به دنبال ایجاد چشم اندازی برای توسعه کسب و کار هستند اما مدیران تلاش میکنند تا عملیات روزانه یک شرکت به درستی انجام شود. در ادامه چند تفاوت معنادار مدیران و رهبران را با هم مقایسه میکنیم.
تفاوت مدیر و رهبر در چیست؟
مدیران چهار وظیفه اصلی را در سازمان به عهده دارد: برنامه ریزی، سازماندهی، رهبری و کنترل. آنها معمولا هدف گرا هستند. یعنی تلاش میکنند با توجه به اهداف کسب و کار راههایی برای دستیابی به اهداف پیدا کنند. مدیران معمولا رقبایشان را بررسی میکنند و گاهی از آنها تقلید میکنند. نتایجی که مدیران به دست می آورند قابل اندازه گیری است و بر همین اساس نتایج کارمندان را اندازه گیری میکنند.
رهبران همواره در حال یادگیری هستند و وضعیت موجود را بررسی و به چالش میکشند. آنها همواره به دنبال رشد و توسعه فردی هستند و زمینههای رشد و یادگیری کارمندان را نیز فراهم میکنند.
هرچه در مهارتهای رهبری بهتر شوید میتوانید در تمام زمینههای سرمایه گذاریتان بهتر عمل کنید. “خوشبختانه رهبران ساخته میشوند نه اینکه یک رهبر متولد شوند.”
بینش
آنچه مدیریت را از رهبری متمایز میکند هنر نفوذ در قلبها است. یک رهبر در قلب کارکنان جای دارد و آنها با میل و علاقه در جهت نیل به اهداف سازمان گام بر میدارند. از مهمترین ویژگی یک رهبر میتوان «داشتن بینش» را نام برد.
داشتن بینش «مدیرانی را که فقط در ازاء چیزی عکس العمل نشان میدهند» به «رهبرانی که میتوانند چیزها را تغییر دهند تبدیل میکند».
شجاعت
دومین خصوصیت یک رهبر «شجاعت» است. به این معنا که در راه رسیدن به اهداف ریسک کردن را بپذیرید. از آنجا که هیچ قطعیتی در زندگی یا تجارت وجود ندارد پس هر فعالیتی که انجام میدهید به نوعی ریسک محسوب میشود.
درستی
مورد احترامترین و قابل تقدیرترین مشخصه افراد و رهبران برتر «درستی» است. به نظر میرسد بهترین شرکتها آنهایی هستند که به دلیل کیفیت پرسنل و خدماتشان معروف هستند و همچنین استانداردهای اخلاقی بالای درون سازمانی دارند.
فروتنی و تواضع، دوراندیشی، جامعیت نگری و اعتماد به نفس از ویژگیهای دیگر رهبران موفق است.
امروزه بزرگترین دغدغه سازمانها «کارکنان» هستند. جک ولش در کتاب «آیین پیروزی» موضوعی بحث برانگیز را مطرح میکند و آن «قانون تمایز» است. او معتقد است کارکنان پس از ارزیابی به سه دسته تقسیم میشوند:20% بالایی،70% میانی و 10%پایینی.
20% بالایی زیر بارانی از پاداشها، امتیاز خرید سهام، تمجید، محبت، آموزش و انواع پاداشهای مادی و معنوی قرار میگیرند. در شرکتی که بین کارکنان تمایز وجود دارد ستارهها شناسایی میشوند. آنها بهترین هستند و به بهترین صورت با آنها رفتار میشود. 70% میانی به شکل متفاوت اداره میشوند، این گروه برای کسب و کار بسیار با ارزش هستند.
کسب و کار شما بدون انرژی، تعهد و مهارت آنها نمیتواند اداره شود. آنها باید آموزش ببینند و در بخشهای مختلف جا به جا شوند تا دانش و تجربهشان افزایش یابد. البته این جا به جاییها نباید باعث سرخوردگی و یاس آنها گردد. اما 10% پایینی را نباید با ظاهرسازی در شرکت نگه دارید، آنها میتوانند به شرکتهای دیگر وارد شوند و موفق باشند.
دلایل متعددی برای عدم عملکرد مناسب کارکنان وجود دارد، گاهی آنها نمیدانند چه کاری را چگونه باید بکنند و یا حتی توانایی انجام کار را ندارند و اصلا برای آن کار ساخته نشدهاند.
سنجش عملکرد ناعادلانه و عدم توازن بین تلاش و پاداش نیز بر کارایی و بهره وری کارکنان اثرگذار است. کارکنان باید بدانند شرح وظایف آنها چیست و در انجام این وظایف چه اختیاراتی دارند.